کربلا همچنان جاریست

هر نفسی که فرو میرود با یاد حسین هست ممد حیات و چون بر می آید هست مفرح ذات

کربلا همچنان جاریست

هر نفسی که فرو میرود با یاد حسین هست ممد حیات و چون بر می آید هست مفرح ذات

کربلا همچنان جاریست

السلام علیک یا اباعبدالله
آقا جان سلام
آقا جان همه مردم شهر آمده اند و حرمت را زیارت کرده اند
آقا جان همه را خریده ای
فقط من رو سیاه مانده ام
آقا اربعین امسال به من اذن می دهی ؟

طبقه بندی موضوعی

۸ مطلب با موضوع «شهدا» ثبت شده است

بازگشت به صحنه ....

یا صاحب الزمان 

تو خود گفتی برای من دعا کن

ظهورم را تقاضا از خدا کن

مداوم عجل الله است وردم

دعایی هم تو بر احوال ما کن


الحمدالله رب العالمین دوباره توفیق شد برگردم به عرضه جهاد فرهنگی . امیدوارم که بتونم به نوبه خودم اثر گذار باشم و قلب امام زمانم رو شاد کنم .

البته با همکاری دوستان گلم.


برای شروع جا داره معرفی کنم یک پیج اینستاگرام به آدرس amin313.est که خبر دار شدم به زودی کانال تلگرام ایشون راه اندازی میشه و با مدد حضرت حجت ازش استفاده کنیم

فانوس به دست...



شهید احمد کاظمی:
شهدا از ما میخواهند راهشان را ادامه دهیم...
این راه، روشنِ روشنه...
فانوس به دست گرفته ایم برای چه...؟!!




این راه رفتنی است ...


با ارزش ترین چیز فقط پلاک خادمی ما بود و بس...


11

بسم رب الشهدا

از قبر هراسی به دل خسته ما نیست       امید به ام الشهدا فاطمه داریم

یادش بخیر عید غدیر پارسال و نوکری شهدای شلمچه

بعد از آن حال و هوای تمام بچه ها تغییر کرده بود .

بعد از اون وداع سه ساعته ....

مرتب دنبال این بودیم که بریم برا نوکری شهدا

تا اینکه قرار شد شهادت حضرت زهرا بریم طلاییه برا نوکری....

ما و گناهانمان و طلبیدن دوباره شهدای برای خدمت به مردم ....

یاد آن دسته های عزای حضرت زهرا در شب های خلوت طلائیه بخیر

شهدا به دادمان برسید که از شما دور شده ایم ....

شهدا به ما کمک کنید تا زشتی های اخلاقمان را دور بریزیم ...

شهدا به دل ما جلا دهید عین روز های خادمی که فقط خدا بود حرف اصلی  و خدا...

شهدا دلتنگ شما هستیم

نمیدانم چرا  اما امروز دلم یاد شهیدان کرده است

همون شهدایی که در سه راهی شهادت بر جسد یکدیگر پا نهادند تا امر ولی زمین نماند ....

دلم یادتان کرده چون از دورنگی ها و گمان ها و کینه ها و غیبت ها و .... به تنگ آمده ام

کاش ما همگی در میان شما بودیم

تا بفهمیم و ادامه دهیم زندگی شهدایی را و زندگی خادم شهید بودن را

از آن زندگی سخن میگویم که با ارزش ترین چیز یک پلاک بود و یک سربند ، همین و بس ....

همون پلاکی که روش درج شده بود :


رابطه من و دختر عموهایم

نامه سرگشاده یک دانش آموز طرح مدیران به دوستانش:

رابطه من و دختر عموهایم

در خانواده ی ما رابطه بین نامحرم ها آزاد است و دوستی بین دختر عمو و پسر عمو عادی شمرده می شود. به همین دلیل ....


من نوجوانی 16ساله هستم که با مشکلی روبه رو شدم که متاسفانه بیشتر نوجوانان وجوانان ما با این مشکل روبه رو بودند یا هستند ،و فکر میکنند ترک این کار غیر ممکن است.

اولا من برای دوستانی که بامشکل من روبه رو بودند و توانسته اند آن را ترک کنند بسیار بسیار خوشحالم......

مشکلی که من از آن حرف میزنم رابطه برقرار کردن باجنس مخالف هست که من خود 3سال درگیر این مشکل بوده و توانسته ام آن را به طور کلی ترک کنم.....

عواملی که به من کمک کرد تا من بتوانم با این مشکل کنار بیام از روزی شروع شد که زنگ دوم تو مدرسه معلم پرورشی به کلاس ما آمد و اسامی چند نفر را خواند و به کلاسه سوم تجربی برد.....

وقتی که ما همه در کلاس جمع شدیم یک نفر از سازمان بسیج دانش آموزی به مدرسه ما آمده بود تا درباره ی یک طرح بسیج صحبت کند که اسم آن طرح مدیران تراز انقلاب بود....

وقتی که صحبت ها و سوال ها درباره ی طرح تمام شد به هر نفر از ما یک فرم و دی وی دی داده شد تا کسانی که تمایل دارند در طرح شرکت کنند با تکمیل فرم برای آن ها وقت مصاحبه تعیین شود.....

من همیشه فکر می کردم کسانی که در بسیج شرکت و کار می کنند افرادی خشک و بد اخلاق و.... هستند، به خاطر فکرهایی که درباره ی بسیج داشتم و بسیج را در ذهن خودم غولی تجسم کرده بودم صحبت ها را جدی نگرفته و به خانه برگشتم .....

درهنگام خوردن ناهار موضوع را برای مادرم تعریف کردم، مادرم بسیار اصرار داشت من در طرح شرکت کنم مخالف میل خودم....

با اصرار خانواده فرم را پر کرده و به مدرسه بردم.

وقت مصاحبه من شد چهارشنبه ساعت پنج بعد از ظهر....

روزی که من مصاحبه داشتم نمی خواستم بروم فقط کم مانده بود گریه کنم ولی رفتم و درمصاحبه قبول شدم...

بعداز پذیرفته شدن در طرح ما را به اردو های متفاوت بردند که یکی از اردو ها اعتکاف علمی به مدت 3روز در مسجد شکر الله خان بود....

من درهمین طرح بهترین دوست هارا پیدا کرده و بهترین تفریح وسالم ترین تفریح ها را دیدم و انجام دادم....

در سه روز اعتکاف سرگروهمان حلقه ای برگزار کرد که درباره ی انواع نگاه و ارتباط با نامحرم و تاثیرات دنیوی و اخروی آن بود.

من در آن روز فهمیدم که نگاه کردن به نامحرم وارتباط با او چه گناه سنگینی دارد که از آن روز تصمیم گرفتم باکمک یکی ازبهترین دوستانم(سرگروهم) این کار را کنار بگذارم.

شاید تا الان کسی به فکراین هم نیفتاده باشد که این کار را کنار بگذارد ولی من به چند نکته (که خودم حسش کرده ام) اشاره می کنم:

1- در مدت ارتباط با دوستان نا محرم دو طرف فکر می کنند بهترین خوش بختی حرف زدن و قدم زدن با دوستشان و بهترین تفریح اس ام اس دادن به دوستشان است، ولی این امر نه تنها باعث دور شدن فرد از خدا می شود بلکه راه سعادت وخوشبختی را گم می کند وحتی باعث می شود که فرد خصوصی ترین رازهای زندگیش را به کسی بگوید که فقط دوسش دارد نه اعتماد...

2- بعضی ها هستند که خود من یکی از آن ها بودم می گویند من بدون او نمی توانم زندگی کنم، بدون او نیستم، من بدون او یک موجود بی هویتم، ولی وقتی که تصمیم گرفتید که این کار را ترک کنید می فهمید که همه ی این ها حرف بوده و بس....

من چند راه حل برای کسانی که تصمیم گرفتن این کار را کنار بگذارند می نویسم که بتوانم کمکشان کنم:

1.اگر شما نماز نمیخوانید شروع به نماز خواندن اول وقت کنید.

2.تا حد امکان رابطه خود را باخواندن نماز ودعا با خدا محکم کنید که او اولین و آخرین کسی هست که به شما کمک می کند.

3.رابطه ی خود را با خواندن زیارت ها مثل آل یاسین ،زیارت جامعه کبیره و... با ائمه محکم کنید.

4.بسیار محکم ومقاوم برخورد کنید.

5.اگر این کار را شروع کردید هیچ وقت به فکر ترک آن نیفتید. من خودم چند بار به فکر گذاشتن کنار این کار افتادم ولی خدا را شکر به کمک یکی از دوستانم(سرگروهم) این کار را نکردم....

این چیزهایی بود که به ذهنم رسید.

رفتارهایی که ممکنه با شما شود.

1.بی احترامی های شدید.

3.تحقیرهای روحی.

3.اصرار از طرف دوست شما ودعوت کردن شما به کارهایی که انجام می دادید.

کسی که می خواهد این کار انجام بدهد باید همه ی چیزهایی که من گفتم را تحمل کند که برای روشن شدن موضوع من داستان زندگی خودم را می گویم:

مشکلی که در زندگی من وجود داشت رابطه من با دختر عموهایم بود که این باعث مشکل تر شدن کار می شد.....

بهتر است توضیح بدهم: در خانواده ی ما رابطه بین نامحرم ها آزاد است و دوستی بین دختر عمو و پسر عمو عادی شمرده می شود.

به همین دلیل خیلی برای خانواده سخت بود که یک نفر بخواهد خلاف جهت حرکت کند و همگی به شدت مخالفت می کردند.

روز اولی که من تصمیم به کنار گذاشتن این کار گرفتم به دختر عموهایم اس ام اس دادم وماجرا را گفتم که آنها باورشان نمی شد.

وقتی شما این کاررا انجام دادید هیچ کس حرف شما را باور نمی کند و تا چند رز اول یک آدم تنها می شید.

وقتی که همه باورشان شد که شما تصمیم جدی دارید که این کار را ترک کنید شروع می کنند تعریف خاطرات ساختگی تا شما را پیش دیگران خراب کنند وخودشان را خوب جلوه دهند، کاری که دختر عمویم انجام داد ومتاسفانه تا مقداری موفق بود که همین کار باعث شد حتی پدر و مادرم به من شک کنند و از همین جا باعث شد کسانی موافق من و مخالف من بشوند.

عمو وپدر من دریک کارخانه کار می کردند که این امر باعث شد عموی من ازپدرم جدا شود اولین اختلاف و اولین مشکل.......

بعد دختر عمویم با همان تعریفهای ساختگی برای عمویم، باعث عصبانی شدن واختلاف بین عمویم وپدرم شد.

من در هر مجلسی که دعوت می شدم ودختر عموهایم بودند، دختر عموهایم تعریف ها و کارهایی میکردند که من را عصبانی کنند، همین جا هست که باید شما صبر زیادی داشته باشید.......

اواسط کار بود که پدر وعمویم با هم بحث شدیدی کردند که این امر باعث شد پدرم کار را به خودم واگذار کند (گفت خودت میدانی چه کنی، من کاری به این موضوع ندارم) و این کار باعث سخت شدن کارم شد.

یک روز خانواده عمویم به خانه ی ما آمدند و عمویم به من گفت ((برو تواتاق کارت دارم)) وقتی رفتم به علت حرفهای بی منطق عمویم که منظورش این بود که نباید دل دختر مرا بشکنی و نباید رابطه ات را قطع کنی، باعمویم بحثم شد.

متاسفانه عمویم سیلی به من زد که من را خیلی ناراحت کرد.

اولین تحقیر بزرگ!!!!!! قبل از آن تحقیرهای دیگری هم بود که به بزرگی این نبود.

وقتی که من با عمویم بحثم شد به خاطر اینکه خانواده ها از هم جدا نشوند هیچی به خانوادم درباره ی سیلی نگفتم، این کار باعث شد عمویم فردا صبح زنگ بزند به پدرم وجریان را با تحریف به نفع خودش کند.

این کار مشکلات مخصوص به خودش را داشت....

بعد ازمدتی که مشکلات داشت بزرگ تر می شد پدر بزرگم از من ودختر عمویم خواست برویم منزلشان تا بین ما واسطه شود تا مشکل بزرگ تر نشود.

ولی باز با تعریفهای ساختگی باعث شد که جریان به نفع دختر عمویم تمام شود.

خیلی زجر آوره که حرف حق بزنید ولی حق به کس دیگه داده شود.....

مگر من چه می گفتم؟؟؟؟؟ فقط می گفتم من اشتباه کردم که با نامحرم رابطه گرفتم، می خواهم ترک کنم، همین

بعد از چند ماه کش مکش قرار شد دختر عموم برود خانه ی ما و من بروم خانه ی عموم تا پدرها با ما حرف بزنند.

وقتی من رفتم حرف هایی زده شد تا ظهر و ظهر دختر عمویم برگشت، خودم را سرگرم کردم تا عصر، و عصر باز هم به خاطر تعریف ساختگی باعث شد عمویم یک توهین خیلی زشت به من بکند و بگوید ((تو لیاقت نداری زیر پای سگ من رو پاک کنی چه برسه که با دختره من در ارتباط باشی)) و آب دهنشان را به سمت من پرت کردند.

خیلی ناراحت شدم و با پدرم تماس گرفتم و جریان را تعریف کردم و برگشتم خانه.....

پدرم اولش باورشان نمی شد، بعد از کلی حرف زدن توانستم رضایتشان را جلب کنم ....

پدرم پشت تلفن به شدت با عموم بحث کردند.

بعد از دو روز رفتم منزل مادر بزرگم و دیدم عمویم برای من یک کیک خریدند و جشن گرفتند و جلوی همه از من عذر خواهی کردند.

دختر عمویم هنوز با این موضوع کنار نیامده ولی در هر صورت خیلی خوشالم که این موضوع تمام شد.....

دوست عزیز شاید برای تو این مشکلات به وجود نیاید و زود مشکلت حل شود ولی هرچه که باشد به خدا توکل کن.

این چیزهایی که تعریف کردم یک صدم آن سختی هایی بود که من کشیدم ومشکلاتی بود که تحمل کردم ولی مطمئن باش که خدا کمک می کند ومن خیلی خوشالم که توانستم در این امتحان الهی موفق باشم.....

کل این ماجرا و قسمتهایی را که ننوشتم حدود 5 ماه طول کشید.

یه ضرب و المثل هس که میگه هر کی خربزه می خوره پای لرزشم می شینه ....که این حکایت ماهستش...

من اول خیلی مدیونه خدا هستم که به من کمک کرد تا بتونم تو این راه موفق شم بدشم مدیون بهترین دوست عزیزم(سرگروهم) هستم که کمکای خیلی بزرگی به من کرد تا بتونم موفق شم که من با همین دوست تو بسیج آشنا شدم و واقعا مثل یه داداش دلسوزانه کمکم کرد...

این چیزایی بود که برای من پیش اومده بود وامیدوارم که تونسته باشم جرقه هایی تو ذهنتون به وجود اورده باشم که این کارو که گناه بزرگی داره را ترک کنین....

وبا آرزوی موفقیت برای دوستانی که میخوان این کاررو انجام بدن.....

به یاری ایزد یکتا

دست در دست هم نهاده ایم وسفری را آغاز کرده و در دست آرزوها گسترانده ایم تا هر لحظه خاطره ای را

به زیبایی در دل ها بیاویزیم که زندگی تنها یادگاری از تجربه های دیگران است.

موفق باشید.

پایان

مردی که میخواست اسراییل را نابود کند...


چرا مرگ بر امریکا!؟

برای بعضی از دانش آموزان و مردم در جامعه امروز این سوال پیش می آید که چرا ما مرگ بر امریکا می گوییم و آیا این شعار ریشه دینی و شرعی دارد یا خیر؟ و آیا این شعار مردم این کشورها را شامل می شود یا نه؟
مطلب زیر برگرفته از سایت خبری رجانیوز به صورت منطقی به این ابهام پاسخ داده است:

انسان موجودی هدفدار و مختار آفریده شده است و در هر عرصه‌ای «دوست و دشمن» دارد، لذا برای رسیدن به مقصود و هدف خود لازم است که دوست و دشمن را شناخته و در گفتار و عمل [یا تئوری و پراتیک] نسبت به دوست اعلام «تولی – ولایت پذیری» و نسبت به دشمن اعلام «تبری – دروی» نماید.

می نوشت حسین


شهید پازوکی داشت رو زمین با انگشت چیزی می نوشت

رفتن جلو دیدن چندین متر صدها بار نوشته "حسیــــــن"

طوریکه انگشتش زخم شده